مردی که راهی سفر به جهان زنانه میشود با چند خطر بزرگ روبروست. اول اینکه مرد ممکن است به اجبار دست به سفر بزند، به این معنا که حس کند لازم است جهان زنانه را بشناسد ولی احترامی برای این جهان قائل نباشد، مردی که صرفا خودش را با جهان منطقی مردانه که در آن دستاوردها شرط پیدا کردن ارزش است تعریف میکند هرگز نمیتواند درک کند این که یک زن میتواند مدتها به دو عدد پنیر پیتزا خیره شود تا یکی از آنها را انتخاب کند یعنی چه و چه رنگین کمان وصف ناپذیری در ابن حرکت نهفته است. احترام به دنیای زنانه شرط اول قدم است برای توفیق و الا بدون به رسمیت شناختن این جهان سفر به آن چه معنایی میتواند داشته باشد جز کاریکاتوری مضحک که زن زودتر از هر کسی به تمسخر آمیز بود شرایط مسافرش پی میبرد.
دوم اینکه مرد باید بداند وقتی از عالم مردانه به جهان زنانه سفر میکند قوانین بازی صد درصد تغییر میکنند. ماننپ فضانوردی که به ماه میرود و آنجا دیگر قانون جاذبه وجود ندارد. منطق مردانه که منطقی باینری و سیاه و سفید است به شدت در جهان زنانه که همه چیز در آن تابع منطق فازیست گیج و هراسان میشود. مرد هنگام سفر به جهان زنانه باید بداند که قوانین این دنیا با هر چه که از زنان میدانسته متفاوت است و فراتر از آن تلاش برای درک آن قوانین با دید مردانه مضحک و بی اعتبار خواهد بود.
سومین خطر برای مسافر، زمانی رخ میدهد که مرد جذب جهان زنانه شود به طوری که بخش مردانهاش را فراموش کند. در این حالت ممکن است مرد مانند بی مایه ترین زنان رفتار کند چنان از زات مردانهاش دور شود که هم از جایگاه خودش در جهان مردانه سقوط کند و هم هرگز در جهان زنانه پذیرفته نشود. حتمل مردهایی را دیدهاید که هیچ تعهدی را نمیپذیرند و هرگز نمیشود روی حرفشان حساب کرد، مدام در حال غیبت و بدگوییند و... در واقع مردی که در جهان زنانه مردانگیش را فراموش کند صرفا قادر است بخش تاریک دنیای زنانه را زندگی کند نه بخش متعالی و درخشان زنانگی را.
حالا بیایید فرض کنیم مرد به جهان زنانه احترام گذاشت، قوانین جهان زنانه را شناخت و از آنها لذت برد و حتی در هنگام سفر مردانگیش را هم فراموش نکرد. حالا مرد مسافر ما تازه رسیده به جزیره سیرنها. خطر تازه دارد شروع میشود. چهارمین مانع بزرگ در سر این سفر، زنیست که انگیزه سفر بخاژر او کشل گرفته. میپرسید چطور؟ یونگ میگوید ″اگر میخواهید ناخوداگاه جمعی عصر خودتان را بشناسید به پژوهش در خوداگاه مردمان هزار سال قبل از خود روی آورید چون ناخوداگاه جمعی ما شباهت به خوداگاه مردمان یک هزار قبل دارد.″ با این فرض ناخوداگاه جمعی زنان عصر ما نزدیک است به خوداگاه زنان یک هزاره قبل. همان زمانی که مرد خدای زن و سایه سر و حل المسائل زندگیش بود. این مساله در سطح ناخوداگاه باعث میشود زن از مرد زندگیش توقع داشه باشد همان شکارچی مقتدر اجدادی باشد، شوالیهای که بر هر خصم مقتدر غلبه میکند و شاهزاده خانمش را از بند اسارت آزاد میکند. مهم نیست که زن در جهان بیرون چقدر فمنیست یا چقدر متکی به خودش باشد. بخشی از تصویر مردانگی در عمق ناخوداگاه زن همچنان با مرد قهرمان که هرگز اشک نمیریزد و خم به ابرو نمیاورد تعریف شده. حالا برگردیم مرد مسافر: او که تازه دارد با حوزه عواطف آشنا میشود قطعا تغییر خواهد کرد. اشک میریزد، عواطفش را ابراز میکند، نرمخو میشود، شاید دست از تلاش قهرمانانه برای رشد و پیشرفت بردارد و مدتی به درون بپردازد و... زن ممکن است در ظاهر ازین تغییرات، صمیمانه استقبال کند اما همان عدم انطباق میان تصویر کهن الگویی مرد در ناخوداگاه زن با مرد مسافر باعث تعارضاتی خواهد شد که لاجرم زن، تسخیر شده و دست به تحقیر مرد خواهد زد.(قطعا زنان در لحظه خوتندن این متن شدیدا با این قسمت مخالفت خواهمد کرد اما خودشان هم خوب میدانند که چقدر این بخش در ذهنیت انان از یک مرد ایدهال صحت دارد). مرد نمیداند چه اتفاقی برایش دارد میافتد. حیران خواهد بود و ممکن است یا برای بازیابی موقعیت پیشینش سفر خود را ول کند و یا در همان شرایط تحقیر شده بماند و به مانند دریانوردان توسط سیرن ها دریده شود.
برای نجات، مرد مسافر باید لحظه طلایی چرخش را پیدا کند. مرد باید بداند هرچند سفرش به جهان زنانه با انگیزه شناخت یک زن بیرونی-معشوق همسر و حتی مادر-اتفاق افتاده است اما در نهایت تبدیل به سفری اسطورهای برای شناخت زن درونی یا آنیمای خود خواهد شد. اگر مرد بتواند دریابد که از کجای راه دیگر در پی کسب رضایت زن بیرونی نیست و تمرکزش بر زن درونیست در برابر ناملایمت زن بیرونی دیگر آسیب پذیر نخواهد بود. اگر مرد بتواند زن درونی را بشناسد، دوستش داشته باشد و به آن اورا به رسمیت بشناسد به تعریف جدیدی از مردانگی خواهد رسید. مردانگیای واقعی که با مردنمایی پسر بچه به شدت متفاوت است و این مردانگی جدید آنچنان برای زن زندگی مرد جذاب خواهد بود که مرد مسافر پاداش مضاعف بیرونی نیز علاوه بر سعادت درونی دریافت خواهد داشت.
اولیس به هنگام مواجهه با سیرن ها در گوش مردانش موم ریخت و خود را نیز به دکل کشتی بست تا بتواند به سفر ادامه دهد. بعضی وقتها باید در سفر به جهان زنانه، به صدا های بیرون توجهی نکرد و فقط به رفتن ادامه داد... بعضی وقتها خود سفر رسیدن است، سفر باید کرد...