سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های بازمانده

یکی از نفرت ‌انگیز‌ترین اعمال جهان، تلاش برای عوض کردن آدمی به آنچیزی است که ما می‌خواهیم. مثلا تحت فشارش بگذاریم که برود وزن کم کند، پول در بیاورد، برون ‌گرا باشد، هنرمند شود یا... با این اقدامات گویی پیامی آشکار به وی مخابره می‌کنیم که تو دوست‌ داشتنی نیستی مگر اینکه آن جوری باشب که من می‌خواهم. آدم‌ها را بخاطر همان چیزی که هستند باید خواست و دوست داشت؛ یعنی بین دوست نداشتن و دوست داشتن مشروطش، آن اولی اولویت است.

فکر می‌کنم روابطمان هم مثل آدم ها هستند؛ برابر تغییر مقاومت می کنند، می خواهند همان‌طوری پذیرفته شوند که هستند و حضور مشروط را قبول نمی‌کنند.

آدم یک رابطه را با همه مختصاتش، یا می‌پذیرد یا می‌آید از آن خارج می‌شود. تلاش مداوم برای تغییر ویژگی‌های یک رابطه همان قدر غیر منصفانه است که تلاش برای تغییر آدم سر دیگر آن.

پ.ن: نمی‌خواهم بگویم سیاست «همین است که هست» درست است؛ آدم ها مدام در حال تغییرند، که اگر تغییر نکنند یا تن به تغییر ندهند مرده و مردابی بیش نیستند، اما فرق است بین آدمی که تغییر کند تا کامل‌تر شود و آدمی که مجبور است تغییر کند تا دوست داشته شود. آن حالت اول در بطن خودش عشق دارد و امنیت و این حالت دوم پر از رنج است و ناامنی.

 


نظر

مردی که راهی سفر به جهان زنانه میشود با چند خطر بزرگ روبروست. اول اینکه مرد ممکن است به اجبار دست به سفر بزند، به این معنا که حس کند لازم است جهان زنانه را بشناسد ولی احترامی برای این جهان قائل نباشد، مردی که صرفا خودش را با جهان منطقی مردانه که در آن دستاورد‌ها شرط پیدا کردن ارزش است تعریف میکند هرگز نمیتواند درک کند این که یک زن میتواند مدت‌ها به دو عدد پنیر پیتزا خیره شود تا یکی از آن‌ها را انتخاب کند یعنی چه و چه رنگین کمان وصف ناپذیری در ابن حرکت نهفته است. احترام به دنیای زنانه شرط اول قدم است برای توفیق و الا بدون به رسمیت شناختن این جهان سفر به آن چه معنایی میتواند داشته باشد جز کاریکاتوری مضحک که زن زودتر از هر کسی به تمسخر آمیز بود شرایط مسافرش پی میبرد.

دوم اینکه مرد باید بداند وقتی از عالم مردانه به جهان زنانه سفر میکند قوانین بازی صد درصد تغییر میکنند. ماننپ فضانوردی که به ماه میرود و آنجا دیگر قانون جاذبه وجود ندارد. منطق مردانه که منطقی باینری و سیاه و سفید است به شدت در جهان زنانه که همه چیز در آن تابع منطق فازیست گیج و هراسان می‌شود. مرد هنگام سفر به جهان زنانه باید بداند که قوانین این دنیا با هر چه که از زنان میدانسته متفاوت است و فراتر از آن تلاش برای درک آن قوانین با دید مردانه مضحک و بی اعتبار خواهد بود.

 

سومین خطر برای مسافر، زمانی رخ میدهد که مرد جذب جهان زنانه شود به طوری که بخش مردانه‌اش را فراموش کند. در این حالت ممکن است مرد مانند بی مایه ترین زنان رفتار کند چنان از زات مردانه‌اش دور شود که هم از جایگاه خودش در جهان مردانه سقوط کند و هم هرگز در جهان زنانه پذیرفته نشود. حتمل مردهایی را دیده‌اید که هیچ تعهدی را نمیپذیرند و هرگز نمی‌شود روی حرفشان حساب کرد، مدام در حال غیبت و بدگوییند و... در واقع مردی که در جهان زنانه مردانگیش را فراموش کند صرفا قادر است بخش تاریک دنیای زنانه را زندگی کند نه بخش متعالی و درخشان زنانگی را.

 

حالا بیایید فرض کنیم مرد به جهان زنانه احترام گذاشت، قوانین جهان زنانه را شناخت و از آن‌ها لذت برد و حتی در هنگام سفر مردانگیش را هم فراموش نکرد. حالا مرد مسافر ما تازه رسیده به جزیره سیرن‌ها. خطر تازه دارد شروع میشود. چهارمین مانع بزرگ در سر این سفر، زنیست که انگیزه سفر بخاژر او کشل گرفته. میپرسید چطور؟ یونگ میگوید ″اگر میخواهید ناخوداگاه جمعی عصر خودتان را بشناسید به پژوهش در خوداگاه مردمان هزار سال قبل از خود روی آورید چون ناخوداگاه جمعی ما شباهت به خوداگاه مردمان یک هزار قبل دارد.″ با این فرض ناخوداگاه جمعی زنان عصر ما نزدیک است به خوداگاه زنان یک هزاره قبل. همان زمانی که مرد خدای زن و سایه سر و حل المسائل زندگیش بود. این مساله در سطح ناخوداگاه باعث می‌شود زن از مرد زندگیش توقع داشه باشد همان شکارچی مقتدر اجدادی باشد، شوالیه‌ای که بر هر خصم مقتدر غلبه میکند و شاهزاده خانمش را از بند اسارت آزاد می‌کند. مهم نیست که زن در جهان بیرون چقدر فمنیست یا چقدر متکی به خودش باشد. بخشی از تصویر مردانگی در عمق ناخوداگاه زن همچنان با مرد قهرمان که هرگز اشک نمیریزد و خم به ابرو نمیاورد تعریف شده. حالا برگردیم مرد مسافر: او که تازه دارد با حوزه عواطف آشنا می‌شود قطعا تغییر خواهد کرد. اشک می‌ریزد، عواطفش را ابراز می‌کند، نرمخو می‌شود، شاید دست از تلاش قهرمانانه برای رشد و پیشرفت بردارد و مدتی به درون بپردازد و... زن ممکن است در ظاهر ازین تغییرات، صمیمانه استقبال کند اما همان عدم انطباق میان تصویر کهن الگویی مرد در ناخوداگاه زن با مرد مسافر باعث تعارضاتی خواهد شد که لاجرم زن، تسخیر شده و دست به تحقیر مرد خواهد زد.(قطعا زنان در لحظه خوتندن این متن شدیدا با این قسمت مخالفت خواهمد کرد اما خودشان هم خوب می‌دانند که چقدر این بخش در ذهنیت انان از یک مرد ایده‌ال صحت دارد). مرد نمی‌داند چه اتفاقی برایش دارد میافتد. حیران خواهد بود و ممکن است یا برای بازیابی موقعیت پیشینش سفر خود را ول کند و یا در همان شرایط تحقیر شده بماند و به مانند دریانوردان توسط سیرن ها دریده شود.

 

برای نجات، مرد مسافر باید لحظه طلایی چرخش را پیدا کند. مرد باید بداند هرچند سفرش به جهان زنانه با انگیزه شناخت یک زن بیرونی-معشوق همسر و حتی مادر-اتفاق افتاده است اما در نهایت تبدیل به سفری اسطوره‌ای برای شناخت زن درونی یا آنیمای خود خواهد شد. اگر مرد بتواند دریابد که از کجای راه دیگر در پی کسب رضایت زن بیرونی نیست و تمرکزش بر زن درونیست در برابر ناملایمت زن بیرونی دیگر آسیب پذیر نخواهد بود. اگر مرد بتواند زن درونی را بشناسد، دوستش داشته باشد و به آن اورا به رسمیت بشناسد به تعریف جدیدی از مردانگی خواهد رسید. مردانگی‌ای واقعی که با مردنمایی پسر بچه به شدت متفاوت است و این مردانگی جدید آنچنان برای زن زندگی مرد جذاب خواهد بود که مرد مسافر پاداش مضاعف بیرونی نیز علاوه بر سعادت درونی دریافت خواهد داشت.

 

اولیس به هنگام مواجهه با سیرن ها در گوش مردانش موم ریخت و خود را نیز به دکل کشتی بست تا بتواند به سفر ادامه دهد. بعضی وقت‌ها باید در سفر به جهان زنانه، به صدا های بیرون توجهی نکرد و فقط به رفتن ادامه داد... بعضی وقت‌ها خود سفر رسیدن است، سفر باید کرد...


نظر

در بخشی از اودیسه هومر، که شرح بازگشت اولیس از تروا به زادگاهش ایتاکاست، اولیس و یارانش به جزیره ای میرسند که متعلق به سیرن هاست. سیرن ها موجوداتی نیمه زن و نیمه پرنده اند که صدای بینهایت زیبایی دارند و با آوازی مقاومت ناپذیر دریانوردان را به نزد خود فرا میخوانند چنانکه هیچکس تاب مقاومت در برابر این دعوت ندارد و هر کس هم به دیدار سیرن ها برود تکه تکه شده و توسط آنها خورده میشود. هر مردی که بدون آگاهی به جهان زنانه سفر کند عاقبتی بهتر از ملوان هایی که به چنگ سیرن ها میافتند نخواهد داشت. جهان زنانه جهان عجیبیست. ورود بی محابا به این جهان وسوسه ای قدرتمند است. یادتان باشد وسوسه برای کسی در کار است که اصولا راهی سفر زندگی شده باشد. سیرن ها دریانوردان را به نزد خود میخواندند نه یکجا نشینانی را که اصولا جسارت به دریا زدن را نداشتند و ندارند. ممکن است بپرسید راه حل این ماجرا چیست؟ چطور یک مرد می تواند به جهان زنانه سفر کند بی آنکه آسیبی ببیند؟ چگونه می تواند بدون سفر به جهان زنانه به تعامل با زنان بپردازد: عاشقشان شود، به عنوان همسرشان وارد زندگی آنان شود؟ و... سوال دوم پاسخ ساده ای دارد :به سنت رجوع کنید. سنت های هر ملتی بهترین راهنمای همزیستی بی دردسر مردان در مواجهه با زنان و جهان زنانه هستند. سنت هایی که عمومن مردسالارند و نوع خاصی از برخورد متقابل میان زن و مرد را توصیه میکنند. یادتان باشد در زمان پدر بزرگ و مادر بزرگ های ما زندگی تعریف داشت و انگار از دور که نگاه میکنیم روابط زن و مرد امن تر از چیزی بود که امروزه با آن مواجه هستیم. گویی اصلا ضرورتی برای سفر به جهان زنانه یافت نمیشد؛ اما چرا امروز همان شرایط به کارمان نمی آید؟ چرا سنت دیگر پاسخگوی کامل رابطه مرد و زن نیست؟ چرا سفر به جهان زنانه یک باید الزامی برای رابطه با زنان است؟

جوابش را باید در نیمه زنانه ماجرا جست و جو کرد. از زمان کشف حجاب اجباری در زمان رضا شاه، تقسیم کار سنتی میان زن و مرد بهم خورد(این بهم خوردن به معنی بد بودن نیست)، به این معنی که با حضور زنان در عرصه اجتماع شکلی از رابطه که در آن مرد شکارچی به دلیل در اختیار داشتن ابزار آگاهی و پول بر صدر مینشست و زن ضعیفه عهده دار مطبخ و فرزندان بود و مطیع مرد دیگر جواب نمیداد. زنان به دانش و قدرت مالی تجهیز شده بودند و برای ورود به رابطه با یک مرد صرفا با قودرت شکار او اقناع نمی شد. رابطه سایه سر-ضعیفه خواه ناخواه تبدیل شد به یک رابطه رفاقتی. باید رفیق میبودی تا میتوانستی ارتباط درستی با زن زندگیت برقرار کنی. شاید تعجب کنید و اکثرا فحش و ناسزا نسیب بنده کنید اگر بگویم میخ آخر تابوت ضعیفه بازی را انقلاب کبیر 57 در این مملکت زد. زنانی که بدون اجازه همسر حق هیچ کاری نداشتند به خیابان رفتند، تظاهرات کردند(هرچند که پاسخ خوبی هم بعد از انقلاب دریافت نکردند) به دلیل الزامات جنگ راحت تر به شغل دسترسی یافتند. شاید به دلیل حذف برخی نگرانی های خانواده های سنتی به سهولت بیشتری به دانشگاه و مدرسه رفتند و رسیدند به جایی که امروز 65 درصد ورودی های دانشگاه را تشکیل میدهند،کار میکنند پول در میاورند و... این شکل نو از جایگاه اجتماعی، نوع جدیدی از روابط میان مرد و زن را میطلبد که قطعا با شکل سنتی آن متفاوت است و همین جا است که سفر به جهان زنانه برای مردان اجتناب ناپذیر میشود. سفری با دور نمای زیبا که عموما خطر دریده شدن توسط سیرن ها در آن نادیده گرفته میشود.

 

 

بگذارید در مورد این نوشته در پست بعدی حرف بزنیم و اگر عمری بود در مورد سفر بنویسم. سفری که اگر به درستی انجام شود نه تنها امکان داشتن رابطه ای بی نظیر با زن زندگی هر مردی را برای او میسر میکند که فراتر از آن از پسر بچه های به ظاهر بزرگسال مردانی واقعی میسازد.


نظر

قبل از جلفا سوار شدم، بعد جلفا شروع کرد به اشک ریختن. مسافر کناری‌ام، دخترکی که سمت راستم نشسته بود. تاکسی تاریک بود و نتوانستم چهره‌اش را ببینم، فقط فهمیدم چشم‌های درشتی دارد، بی صدا اشک می‌ریخت و بعضی وقت‌ها معلوم بود توان پنهان کردن هق هقش را ندارد... دلم می‌خواست دستم را بیاندازم دور شانه اش، سرش را بگذارم روی شانه‌ام و بگویم ببین دختر جان حالا با خیال راحت گریه کن، بی هیچ حساب و کتاب و فکر و خیال بعدی، کنار آدمی که چند دقیقه دیگر از تاکسی پیاده می‌شود و تو هرگز دیگر نمی‌بینی‌اش... یک وقت‌هایی آدم باید کسی را پیدا کند که بتواند سر بگذارد روی شانه‌اش و گریه کند و بعد بگوید مرسی و برود پی کارش... یک وقت هایی آدم حتما باید با کسی گریه کند...


امام حسین (ع) و مسیر فکری عاشورا، توامان با تصویر زیبایی که در ادبیات و فرهنگ ما دارد، جلوه های زیبایی را با زبان و رفتارشان به تاریخ سپرده است که برای ما همان «چراغ هدایت» و یا «کشتی نجات» بوده، هست و خواهد بود. ایشان در ابتدای عزیمتشان، در وصیت نامه خویش نوشتند که قصد شرارت و فساد انگیزی، طغیان و ستم ندارند، بلکه هدفشان اصلاح گری است و قصد احیا سنت «امر به معروف» و «نهی از منکر» را در جامعه اسلامی دارند. اکنون سوال تاریخ از ما این است، کجای کاری که اکنون ما در فرهنگ های رایج عاشورایی خود داریم با این اصول مندرج در وصیت نامه امام حسین(ع) مطابقت دارد؟

سالار شهیدان در یکی از سخنرانی های مشهورشان خطاب به مردم می فرماید:

"آیا نمی بینید که به معروف امر نمی کنند و از منکر باز نمی دارند؟"

پس، در چنین حالی، انسان مومن باید به دیدار پروردگارش رغبت کند. باید کسی از اثرگذاران مذهبی و مدعیان نفوذ بر فکر و رفتار جامعه حاضر شود و بگوید که آنچه به نام امام حسین (ع) در حال تبلی شدن است، «معروف» نیست و «منکر» است.

سخنانی از این طیف بسیار است اما سخن اصلی این است که اگر آنچه را انجام می دهیم ارتباطی با مسیر امام حسین (ع) دارد، باید مسوولیت آن را نیز بپذیریم و اگر نمی پذیریم، راه حل خروج از این وضعیت را در اختیار متولیان امر قرار دهیم.

با اطمینان خاطر میتوان گفت که در این کشور، دوستداران امام حسین (ع) بسیارند و اما عمل کنندگان به منش حسینی اندک.عاشورا و محرم فرصتی برای جدی ترین اندیشه ها و تأمل های ما است. زیرا قبل از هر چیزی باید به این مساله اندیشید که چه کاری را میتوان انجام داد تا مظلومان، عدالتخواهان عصر حاضر پیش از اینکه به سادگی بروند و بهانه ای شوند برای سو استفاده و ما در اشک های پشیمانی غرق شویم، بمانند تا برای ما امکانی باشند برای یک زندگی بهتر و عزتمندانه تر؟

امام حسین (ع) مظهری از نیکویی ها است و همه این را به خوبی می دانیم، بنابراین باید بکوشیم تا با ماندن و حفظ شدن میراث ایشان، مجال تبارز بدی ها کمتر شود. به یاد امام حسین(ع)، نمادهای نیکویی و احسان و صلح را در جامعه تقویت کنیم که عزت و شکوه و وقار ما ضمانت های بیشتری داشته باشند. بگذاریم این اندیشه ارزشمند و به جا مانده برای بشریت تمام روزهای سال در خانه های مردم و با نگاه های مردم زندگی کند.

 

عاشورا پدیده ای بود برای نجات بشر از ظلم و زشتی ها، اما اکنون به جایی رسیده ایم که عاشورا خود نیازمند نجات است.آری! اکنون باید کاری کرد تا عاشورا از تحریف نجات پیدا کند. اگر امروز برای احیا مسیر سرخ عاشورا نکوشیم آیندگان با پوششی محزون از محرم اما خالی از محتوا روبرو خواهند شد.

#کیوان_محمدی