یکی از نفرت انگیزترین اعمال جهان، تلاش برای عوض کردن آدمی به آنچیزی است که ما میخواهیم. مثلا تحت فشارش بگذاریم که برود وزن کم کند، پول در بیاورد، برون گرا باشد، هنرمند شود یا... با این اقدامات گویی پیامی آشکار به وی مخابره میکنیم که تو دوست داشتنی نیستی مگر اینکه آن جوری باشب که من میخواهم. آدمها را بخاطر همان چیزی که هستند باید خواست و دوست داشت؛ یعنی بین دوست نداشتن و دوست داشتن مشروطش، آن اولی اولویت است.
فکر میکنم روابطمان هم مثل آدم ها هستند؛ برابر تغییر مقاومت می کنند، می خواهند همانطوری پذیرفته شوند که هستند و حضور مشروط را قبول نمیکنند.
آدم یک رابطه را با همه مختصاتش، یا میپذیرد یا میآید از آن خارج میشود. تلاش مداوم برای تغییر ویژگیهای یک رابطه همان قدر غیر منصفانه است که تلاش برای تغییر آدم سر دیگر آن.
پ.ن: نمیخواهم بگویم سیاست «همین است که هست» درست است؛ آدم ها مدام در حال تغییرند، که اگر تغییر نکنند یا تن به تغییر ندهند مرده و مردابی بیش نیستند، اما فرق است بین آدمی که تغییر کند تا کاملتر شود و آدمی که مجبور است تغییر کند تا دوست داشته شود. آن حالت اول در بطن خودش عشق دارد و امنیت و این حالت دوم پر از رنج است و ناامنی.