سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های بازمانده

وفاداری احساسی است که خود به خود بوجود می آید،

نه باید منتی بر سر معشوق گذاشت و نه وظیفه ای برای عاشق،

صرفن یک حس است،

از آن حس هایی  که کامل و بالغ اند،

از آن بلوغهای آرامش بخش،

و فقط شدیدا نیاز دارند که فهمیده شوند،

این بزرگترین پاداش یک موجود وفادار است

#کیوان_محمدی


گاهی وقت ها دانه انقدر سرگرم شکافتن پوسته زمین می شود که ناگهان به خودش می آید و می بیند آنور خاک است

بدون انکه بفهمد کی و چگونه؟

آن وقت است که با تمام وجودش غرق وارسی دنیای  تازه اش می شود،

می خواهد بداند کیست؟

چیست؟

به کجا آمده؟

برای من هم همین اتفاق افتاد

ناگهان به خودم آمدم و دیدم وارد دنیای دیگری شده ام

آنوقت بود که ...

امروز باید بگویم یک زمانی ان دانه ضمن شکافتن خاک آنقدر پیر می شود که وقتی به آنور خاک میرسد،

نه می بیند،

نه برایش مهم است

و نه در اصل اهمیتی دارد که برای چه به آنور خاک آمده است

#کیوان_محمدی


هنوز عادت نکرده ام به این حرف که به هیچ چیز نباید عادت کرد

پیش خودم فکر می کنم این من هستم که ثبات ندارم  اما می بینم که دلیل این بی ثباتی تنها من نیستم

 

-چشم هایت را چرا بستی ؟

-می ترسم از باز کردنشان،می ترسم ببینم هست انی که نباید و نیست انی که باید

 

کات

#کیوان_محمدی


میدانی چند وقت است کسی دستم را نگرفته است؟

از ان دست گرفتن هایی که نمیخواهی دستش را ول کنی

 

میدانی چند وقت است کسی نگاهم نکرده؟

از ان نگاه هایی که دل آدم هورری میریزد

از همان نگاه هایی که دیگر حرف هایم شنیده نمیشود

 

میدانی چند وقت است کسی به من نگفته است دوستت دارم؟

از همان دوست دارم هایی که با ذوق می اید

با خوشی می اید

از ان دوستت دارم هایی که به قول سعید دل آدم غنج میرود

نه از ان من هم دوستت دارم های زورکی که پشت تلفن شنیده میشود

 

میدانی چند وقت است تنم شل نشده؟

از ان شل شدن هایی که فقط با شنیدن یک صدا به وجود می اید،

حالا هی تو تمرین تئاتر بکن،تنت را شل کن، هی بگویند نفس بکش و به هیچ چیز فکر نکن!

مگر میشود

 

امیدم دارد به این نتیجه میرسد که آره عزیزم زندگیمان همیشه و همه جا سگیست،

هر جا هم سگ خودش را دارد

صبحا به زور جنازه ام را میکشم میبرم بیرون و عصرها مثل میت میفتم درون رخت خواب

پتویم فقط بوی خودم را میدهد

 

به قول خواهرم بوی پسر ترشیده

#کیوان_محمدی


برای یک آدم معمولی مثل من خونسردی عجیب است؟

نه نیست

آدم معمولی‌ها هم بالا و پایین داشته‌اند

قهر و آشتی داشته‌اند

سرشان به سنگ خورده

مثل آن سنگی که چند سال پیش،فلانی انداخت جلوی پای من!

وقتی میانه‌مان بهم خورد، یادم هست که هرروز یکی بلاکم می‌کرد

شنیده بودم که به همه گفته یا من یا این

غصه‌ام شده بود

برای من که حس می‌کردم قربانی‌ام و خود این ماجرا آزارم داده بود،پذیرفتن رفتارهای بقیه غیرقابل تحمل بود

حتی یادم هست به یکی‌شان پیام دادم که چرا؟ طبیعتن او هم جز یک‌سری بهانه بی سر و ته مثل دستم خورد  و نمی‌دونم جوابی نداشت

الان نمی‌فهمم که چرا این‌قدر حساس شده بودم

چرا قضاوت آدم‌های مجازی،آدم‌هایی که توی زندگی‌ام هیچ بودند،برایم تا این حد مهم شده بود. معجزه زمان کار خودش را کرد

من آرام شدم و ماه‌ها بعد یکی‌یکی آن آدم‌ها برگشتند

حتی یک از دوستانم که نظرش برایم خیلی مهم بود، یک روز مرا کنار کشید که الان می‌فهمم که حق با تو بوده

 

می‌گویند دردی که تو را نکشد قوی‌ترت می‌کند

مثل حالا که وقتی می‌شنوم کسی که فکر میکردم می تواند بهتذین دوستم باشد(دوست؟!) هرجایی می‌رود،دروغی در مورد من می‌گوید

به هرکسی سفارش می‌کند که من آدم بدی‌ام و او خوب است و  حرف‌هایی از این دست

چیزی در من عوض نمی‌شود

برایم مهم نیست که فلانی چرا با این سن و سال و تجربه هنوز مثل بچه‌ها دهن‌بین است

حالا من آن‌قدر تجربه داشته‌ام که بدانم زمان همه چیز را حل می‌کند

قضیه‌ی زمستان و روسیاهی ذغال است

وسط این همه ماجرا فکرش را بکنید دوستی باشد(قدمتش هم حتی مهم نیست)دل‌گرم‌ات کند

این که هر اتفاقی که بیافتد به تو ایمان داشته باشد

کاری کند که بتوانی به دروغ های دور و بری‌ها و تهمت‌های‌شان بخندی و به سلامت گردنه را رد کنی

اگر کسی که دوستش داری تنهایت گذاشت کنارت باشد

مثل کوه پشتت بایستد و مدام بگوید ولش کن، این آدم‌ها مهم نیستند تو مهمی.

 

خب باید پرستشش کرد

یا حتی بیش‌تر

قبول ندارید؟!

#کیوان_محمدی